چرا رسیدن به کف سنگ می تواند برای شما خوب باشد

 چرا رسیدن به کف سنگ می تواند برای شما خوب باشد

Thomas Sullivan

برخورد به کف سنگ یکی از ناخوشایندترین تجربیات زندگی است. هنگامی که در پایین ترین نقطه زندگی خود قرار دارید، تحت بمباران انواع احساسات ناخوشایند قرار می گیرید - ترس، ناامنی، شک، ناامیدی، ناامیدی و افسردگی. 1>

  • از دست دادن شغل/کسب و کار
  • شکست در مدرسه/دانشگاه
  • از دست دادن یک جدایی/طلاق
  • از دست دادن یکی از اعضای خانواده
  • بیمار شدن یا مجروح شدن شدید
  • تجربه سوء استفاده
  • مبارزه با اعتیاد

زمانی که در زندگی با مشکلات یا زیان های قابل توجهی روبرو می شویم به پایین ترین سطح خود می رسیم. این مشکلات یا زیان‌ها پیشرفت و شادی ما را خفه می‌کنند و انبوهی از احساسات منفی را آزاد می‌کنند.

همانطور که بعداً توضیح خواهم داد، اینکه آیا از سقوط به پایین‌تر برمی‌گردید یا نه، کاملاً به نحوه مدیریت این احساسات منفی بستگی دارد. اما ابتدا، بیایید نیروهایی را که در ذهنمان عمل می‌کنند، زمانی که رویدادهای نامطلوب زندگی مانع پیشرفت ما می‌شوند، بشناسیم.

پویایی رسیدن به کف سنگ

فراز و نشیب‌هایی در زندگی هرکسی وجود دارد. معمولا این فراز و نشیب ها زیاد شیب دار نیستند. وقتی یک "بالا" وجود دارد، احساس خوشحالی می کنید. شما در حال پیشرفت هستید شما احساس راحتی می کنید.

وقتی یک "پایین" وجود دارد، احساس می کنید چیزی اشتباه است. مضطرب و نگران می شوید. شما یا چیزها را اصلاح می کنید، یا چیزها خودشان را در طول زمان درست می کنند.

همچنین ببینید: حالات صورت مختلط و نقابدار (توضیح داده شده)

این ریتم عادی زندگی چگونه به نظر می رسد:

وقتی در نقطه پایینی از زندگی خود هستیمزندگی، یک نیروی بازدارنده رو به بالا در روان ما به ما انگیزه می دهد تا سطحی از شادی و پیشرفت را حفظ کنیم. این نیرو باعث می شود که شما به عقب برگردید.

این نیرو در احساسات منفی مانند ترس، ناامیدی و افسردگی ظاهر می شود. این احساسات دردناک هستند زیرا ذهن می داند که درد بهترین راه برای هشدار دادن به شماست.

اما از آنجایی که پایین بودن آن خیلی کم نیست، احساسات منفی در این سطح آنقدرها هم شدید نیستند. آرام کردن خود با فعالیت‌های لذت‌بخش برای کاهش درد یا اجازه دادن به زمان برای رفع مشکلات جزئی آسان است.

وقتی پایین‌ترین سطح به شدت پایین است چه اتفاقی می‌افتد؟

وقتی به کف می‌رسید چه اتفاقی می‌افتد؟

هر عملی عکس العملی برابر و متضاد دارد. نیروی بازدارنده عواطف منفی به سمت بالا وقتی که به کف زمین رسیدید بسیار قوی تر است. نادیده گرفتن فشاری که در ذهن شما ایجاد می‌شود، سخت است.

در این مرحله، بسیاری از مردم هنوز احساسات منفی خود را انکار می‌کنند و سعی می‌کنند از درد خود فرار کنند. از آنجایی که درد در حال حاضر شدیدتر است، از روش های مقابله ای شدیدتری مانند مواد مخدر استفاده می کنند.

از سوی دیگر، کسانی که طوفان احساسات منفی خشمگین خود را تصدیق می کنند به حالت هوشیاری بالا رانده می شوند. آنها متوجه می شوند که همه چیز به طرز وحشتناکی اشتباه پیش رفته است. آنها به زندگی خود فکر می کنند و مجبور به عمل می شوند.

مکانیسم های بقای آنها فعال می شود. آنها انگیزه و انرژی برای اصلاح چیزهایی دارند که هرگز انجام نداده اندقبل احساس شد آن‌ها حاضرند هر کاری که می‌توانند انجام دهند تا همه چیز را تنظیم کنند.

مثل این است که وقتی صدای زنگ صبح در تلفن شما کم است، بعید است که از خواب بیدار شوید. اما وقتی صدای بلند است، به حالت بیداری برمی‌گردید و آن را خاموش می‌کنید.

نتیجه؟

طبق قانون سوم نیوتن، پیشرفتی که از رسیدن به کف سنگ به دست می‌آید بسیار چشمگیرتر است. این به طور مستقیم با شدت نیروی بازدارنده رو به بالا تناسب دارد.

اگر می خواهید پیشرفت قابل توجهی داشته باشید، باید به پایین ترین سطح خود برسید

داشتن پایین ترین حد متوسط ​​در زندگی در واقع می تواند باعث شود. تهدیدی برای پیشرفت شما از خود راضی می شوید و نیازی به پیشرفت ندارید. شما برای مدت طولانی در همان سطح امن باقی می‌مانید.

"آسانی تهدیدی بزرگتر از سختی برای پیشرفت است."

همچنین ببینید: چرا همه بچه های خوب گرفته می شوند - دنزل واشنگتن

همه ما داستان افرادی را می شنویم که پس از رسیدن به کف زمین به موفقیت های بزرگی دست یافته اند. بالاترین نقطه زندگی آنها بعد از پایین ترین نقطه آنها بود. آنها خاص و با برکت نیستند. آنها فقط به احساسات منفی خود پاسخ مناسبی دادند.

آنها از خود و موقعیت زندگی خود پنهان نکردند. مسئولیت پذیرفتند و اقدام کردند. آنها جنگیدند و راه خود را به اوج رساندند.

مهمترین چیز در مورد بالا رفتن پس از رسیدن به کف سنگ این است که شما عضله انعطاف پذیری خود را می سازید. شما اعتماد به نفس به دست می آورید و عزت نفس شما افزایش می یابد.

شما مانند:

«ای مرد، اگر بتوانم بر آن غلبه کنمکه، من می توانم بر هر چیزی غلبه کنم.»

این را با فردی مقایسه کنید که هرگز در زندگی احساس ناراحتی خاصی نکرده است. یک برنامه دائمی "چیزها خوب است" در ذهن آنها در حال اجرا است. آنها احساس فوریت نمی کنند. انتظار پیشرفت قابل توجه از آنها از نظر ریاضی غیرواقعی است.

همه اینها به شناخت خود، توانایی تفکر و هوش هیجانی بستگی دارد.

وقتی به کف رسیدید چه باید کرد

اولین قدم احساس و اذعان به دردتان است. اجتناب از درد آسان است، اما هزینه های آن بسیار زیاد است. هر بار که احساسی دارید که نمی توانید آن را تکان دهید، این کار را نکنید. ذهن در تلاش است تا چیز مهمی را به شما بگوید. به جای تلاش برای تکان دادن آن، با آن بنشینید و به آن گوش دهید.

گام دوم بازتاب است. به این فکر کنید که چرا ذهن شما زنگ خطر را به صدا در می آورد. چه سری از شرایط زندگی شما را به جایی رساند که خودتان را پیدا کردید؟

گام نهایی، اقدام است. تا کاری نکنید، همه چیز تغییر نخواهد کرد. در حالی که زمان می‌تواند به شما کمک کند تا از ناراحتی‌های جزئی غلبه کنید، اما به سختی به شما کمک می‌کند که به کف زمین برسید.

بازگشت شما متناسب با اقدامات عظیمی است که انجام می‌دهید، که توسط موجی از احساسات منفی شدید به پیش می‌رود.

6>یک هک ذهنی برای ادامه پیشرفت

وقتی به سطح معینی از پیشرفت رسیدید، احساس راحتی می کنید. همانطور که می بینید، این موقعیت خطرناکی است.

شما همیشه می خواهید چیز جدیدی داشته باشیداز کوه ها برای بالا رفتن.

از آنجایی که واقعاً به کف صخره نرسیده اید، چگونه خود را متقاعد می کنید که دارید؟

این برخلاف عقل مرسوم است، اما راه انجام آن این است که فرض کنید که بدترین اتفاق خواهد افتاد. به این فکر کنید که بدترین چیزی که ممکن است برای شما اتفاق بیفتد چیست. تصور کنید که واقعاً اتفاق می‌افتد.

وقتی از نظر ذهنی به آنجا رسیدید، زنگ‌های هشدار شما دوباره به صدا در می‌آیند. دوباره آن رانش و گرسنگی را احساس خواهید کرد. شما از تله وسوسه انگیز راحتی خارج خواهید شد و به تلاش، حرکت رو به جلو و بالا رفتن از کوه های جدید ادامه خواهید داد.

به همین دلیل است که به نظر می رسد افرادی که قبلاً به پایین ترین سطح خود رسیده اند در مسیر صعودی موفقیت قرار دارند. شما تعجب می کنید که چگونه آنها این همه کار را انجام می دهند. اتفاقی در گذشته آن‌ها افتاد که زنگ‌های هشدار ذهنی آن‌ها را به صدا درآورد که از آن زمان تا کنون خاموش نشده است.

Thomas Sullivan

جرمی کروز یک روانشناس و نویسنده با تجربه است که به کشف پیچیدگی های ذهن انسان اختصاص دارد. جرمی با اشتیاق به درک پیچیدگی‌های رفتار انسانی، بیش از یک دهه است که به طور فعال در تحقیق و تمرین شرکت داشته است. او دارای مدرک دکتری است. در روانشناسی از یک موسسه مشهور، جایی که او در روانشناسی شناختی و عصب روانشناسی تخصص داشت.جرمی از طریق تحقیقات گسترده خود بینش عمیقی نسبت به پدیده های روانشناختی مختلف از جمله حافظه، ادراک و فرآیندهای تصمیم گیری ایجاد کرده است. تخصص او همچنین در زمینه آسیب شناسی روانی با تمرکز بر تشخیص و درمان اختلالات سلامت روان گسترش می یابد.اشتیاق جرمی به اشتراک گذاری دانش باعث شد تا او وبلاگ خود را با نام «درک ذهن انسان» تأسیس کند. او قصد دارد با گردآوری مجموعه وسیعی از منابع روانشناسی، بینش های ارزشمندی را در مورد پیچیدگی ها و تفاوت های ظریف رفتار انسانی در اختیار خوانندگان قرار دهد. از مقالات تامل برانگیز گرفته تا نکات کاربردی، جرمی یک پلتفرم جامع برای هر کسی که به دنبال افزایش درک خود از ذهن انسان است ارائه می دهد.جرمی علاوه بر وبلاگ خود، زمان خود را نیز به تدریس روانشناسی در یک دانشگاه برجسته اختصاص می دهد و ذهن روانشناسان و محققان مشتاق را پرورش می دهد. سبک تدریس جذاب و تمایل واقعی او برای الهام بخشیدن به دیگران، او را به استادی بسیار محترم و مورد تقاضا در این زمینه تبدیل کرده است.مشارکت جرمی در دنیای روانشناسی فراتر از دانشگاه است. او مقالات تحقیقاتی متعددی را در مجلات معتبر به چاپ رسانده و یافته های خود را در کنفرانس های بین المللی ارائه کرده و در توسعه این رشته مشارکت داشته است. جرمی کروز با فداکاری قوی خود برای پیشبرد درک ما از ذهن انسان، همچنان به الهام بخشیدن و آموزش خوانندگان، روانشناسان مشتاق و محققان همکار در سفرشان به سوی کشف پیچیدگی های ذهن ادامه می دهد.