نظریه نیازهای عصبی
فهرست مطالب
نوروزیس عموماً به یک اختلال روانی اطلاق می شود که با احساس اضطراب، افسردگی و ترس نامتناسب با شرایط زندگی فرد مشخص می شود اما کاملاً ناتوان کننده نیست.
اما در این مقاله، ما از منظر روانکاوی به روان رنجوری نگاه خواهد کرد. بیان می کند که روان رنجوری نتیجه درگیری ذهنی است. این مقاله بر اساس کار کارن هورنای است که کتاب نوروزیس و رشد انسان را نوشت و در آن نظریه ای در مورد نیازهای روان رنجور ارائه کرد. و جهان باعث می شود که فرد رفتاری اجباری داشته باشد. این رفتار اجباری ناشی از نیازهای عصبی است. بنابراین می توان گفت که فرد روان رنجور کسی است که نیازهای روان رنجور دارد.
نیازهای روان رنجور و منشأ آنها
نیاز روان رنجور به سادگی نیازی مفرط است. همه ما نیازهایی مانند تایید، موفقیت، شناخت اجتماعی و غیره داریم. در یک فرد روان رنجور، این نیازها بیش از حد، نامعقول، غیرواقعی، بی رویه و شدید شده است.
به عنوان مثال، همه ما می خواهیم دوست داشته باشیم. اما ما انتظار نداریم که دیگران دائماً ما را محبت کنند. همچنین، بسیاری از ما آنقدر عاقل هستیم که بفهمیم همه مردم ما را دوست نخواهند داشت. یک فرد روان رنجور با نیاز روان رنجور به عشق انتظار دارد که همیشه توسط همه دوستش داشته باشند.
نیازهای روان رنجور عمدتاً توسط یک فرد شکل می گیرد.تجربیات اولیه زندگی با والدین خود کودکان درمانده هستند و نیازمند محبت، محبت و حمایت دائمی والدین خود هستند.
بی تفاوتی والدین و رفتارهایی مانند سلطه مستقیم/غیر مستقیم، ناتوانی در برآوردن نیازهای کودک، عدم راهنمایی، حمایت بیش از حد، بی عدالتی، وعده های عملی نشده، تبعیض و... طبیعتاً باعث رنجش کودکان می شود. کارن هورنی این را رنجش اساسی نامید.
از آنجایی که کودکان بیش از حد به والدین خود وابسته هستند، این باعث ایجاد تضاد در ذهن آنها می شود. آیا باید ناراحتی خود را ابراز کنند و خطر از دست دادن محبت و حمایت والدین خود را داشته باشند یا نباید آن را ابراز کنند و خطر برآورده نشدن نیازهای خود را داشته باشند؟
اگر آنها عصبانیت خود را ابراز کنند، فقط درگیری ذهنی آنها را تشدید می کند. آنها پشیمان میشوند و احساس گناه میکنند، فکر میکنند این رفتاری است که باید با مراقبان اصلی خود داشته باشند. راهبردهایی که آنها برای حل این تعارض اتخاذ می کنند، نیازهای روان رنجور آنها را در بزرگسالی شکل می دهد.
یک کودک ممکن است چندین استراتژی را برای مقابله با رنجش اتخاذ کند. با بزرگتر شدن کودک، یکی از این راهبردها یا راه حل ها به نیاز غالب او تبدیل می شود. این به ادراک و ادراک او از جهان شکل خواهد داد.
همچنین ببینید: روانشناسی افرادی که خودنمایی می کنندبه عنوان مثال، بگویید کودکی همیشه احساس می کرد که والدینش قادر به برآوردن نیازهای مهم او نیستند. ممکن است کودک با سازگاری بیشتر با این برنامه سعی کند والدین خود را جلب کنددر ذهنش می دود:
اگر شیرین و فداکار باشم حاجاتم برآورده می شود.
اگر این استراتژی انطباق کارساز نباشد، کودک ممکن است پرخاشگر شود:
همچنین ببینید: تکامل همکاری در انسانمن باید قدرتمند و مسلط باشم تا نیازهایم را برآورده کنم.
اگر این استراتژی نیز شکست بخورد، کودک هیچ گزینه ای جز کناره گیری نخواهد داشت:
اعتماد به والدینم فایده ای ندارد. بهتر است مستقل و متکی به خود شوم تا بتوانم نیازهای خود را برآورده کنم.
برآوردن تک تک نیازهای کودک توسط والدین در دراز مدت ناسالم است زیرا می تواند کودک را بیش از حد وابسته و وابسته کند. حق، که می تواند تا بزرگسالی ادامه یابد.البته یک کودک 6 ساله نمی تواند به متکی شدن به خود فکر کند. او احتمالاً از اطاعت یا پرخاشگری استفاده می کند (کج خلقی نیز نوعی پرخاشگری است) تا سعی کند والدینش را متقاعد کند تا نیازهای او را برآورده کنند.
همانطور که کودک بزرگتر می شود و توانایی بیشتری در ارضای نیازهای خود دارد، به احتمال زیاد استراتژی کناره گیری و "خواستن مستقل بودن" اتخاذ می شود.
کودکی که دچار روان رنجوری می شود. نیاز به استقلال و اتکا به خود ممکن است برای اجتناب از تعاملات و روابط اجتماعی رشد کند زیرا احساس می کند نباید به چیزی از افراد دیگر نیاز داشته باشد.
او ممکن است از مهمانی ها و سایر اجتماعات اجتماعی اجتناب کند، در حالی که در دوست یابی بسیار گزینشگر است. او همچنین ممکن است تمایل به اجتناب از مشاغل معمولی داشته باشد و ترجیح دهد خودخواه باشد.کارآفرین شاغل.
سه راهبرد برای رفع نارضایتی اساسی
بیایید یک به یک راهبردهایی را که کودکان برای رفع نارضایتی اساسی و نیازهای روان رنجور ناشی از آنها استفاده می کنند، مورد بحث قرار دهیم:
1. حرکت به سمت استراتژی (انطباق)
این استراتژی نیاز عصبی به محبت و تایید را شکل می دهد. فرد می خواهد که همه همیشه او را دوست داشته باشند و دوست داشته باشند. همچنین، نیاز عصبی به یک شریک وجود دارد. فرد فکر می کند که یافتن شریکی که او را دوست داشته باشد راه حل همه مشکلات و نیازهای اوست. آنها می خواهند شریک زندگی آنها را در دست بگیرد.
در نهایت، یک نیاز عصبی برای محدود کردن زندگی به مرزهای محدود وجود دارد. فرد نسبت به آنچه پتانسیل واقعی خود می تواند به او کمک کند، از خود راضی و راضی می شود.
2. حرکت در برابر استراتژی (پرخاشگری)
این استراتژی احتمالاً نیاز عصبی به کسب قدرت، استثمار دیگران، شناخت اجتماعی، اعتبار، تحسین شخصی و موفقیت شخصی را شکل می دهد. این احتمال وجود دارد که بسیاری از سیاستمداران و افراد مشهور این نیازهای عصبی را داشته باشند. این شخص اغلب سعی می کند خود را بزرگتر و دیگران را کوچکتر نشان دهد.
3. دور شدن از استراتژی (خروج)
همانطور که قبلاً گفته شد، این استراتژی نیاز روان رنجور به خودکفایی، اتکا به خود و استقلال را شکل می دهد. همچنین ممکن است به کمال گرایی منجر شود. فرد بیش از حد به خود متکی می شود وتوقع بیش از حد از خودش او استانداردهای غیرواقعی و غیرممکنی را برای خود تعیین می کند.
تضاد خودانگاره
مانند بسیاری از چیزهای دیگر در شخصیت انسان، روان رنجوری نیز تضاد هویتی است. دوران کودکی و نوجوانی دوره هایی هستند که ما در حال ساختن هویت خود هستیم. نیازهای روان رنجور افراد را وادار می کند تا برای خود تصورات ایده آلی از خود بسازند که سعی می کنند تا آخر عمر خود را مطابق با آن زندگی کنند.
آنها راهبردهای مقابله با خشم اولیه را ویژگی های مثبت می دانند. سازگار بودن به این معنی است که شما یک فرد خوب و خوب هستید، پرخاشگر بودن به این معنی است که شما قدرتمند و قهرمان هستید، و دوری به این معنی است که شما عاقل و مستقل هستید.
در تلاش برای زندگی بر اساس این تصویر ایده آل از خود، فرد غرور را پرورش می دهد و احساس می کند حق دارد در مورد زندگی و افراد ادعایی داشته باشد. او معیارهای غیر واقعی رفتاری را برای خود و دیگران تعیین می کند و سعی می کند نیازهای روان رنجور خود را بر روی افراد دیگر فرافکنی کند.
وقتی فرد بالغ می شود، تصور ایده آل از خود تقویت می شود و سعی می کند آن را حفظ کند. اگر احساس کنند که نیاز روان رنجورشان برآورده نمی شود یا در آینده برآورده نخواهد شد، دچار اضطراب می شوند.
اگر برای مثال، فردی که نیاز روان رنجور به اتکا به خود دارد، خود را در شغلی بیابد که باید به دیگران تکیه کند، انگیزه ترک آن را پیدا می کند. به طور مشابه، فردی که نیاز روان رنجور به دوری دارد، زمانی که تصویر ایده آل خود از خود را در معرض تهدید قرار می دهد.خود را در حال اختلاط با مردم می بیند.
کلمات پایانی
در همه ما یک روان رنجور وجود دارد. درک اینکه این نیازها چگونه رفتارهای ما را شکل می دهند، می تواند به ما کمک کند تا زمانی که در زندگی ما ظاهر می شوند، از آنها آگاه شویم. این به نوبه خود می تواند ما را قادر سازد تا آنها را تنظیم کنیم و از مرکزیت بیش از حد آنها برای وجود خود جلوگیری کنیم.
خودآگاهی میتواند به ما اجازه دهد تا در زندگی حرکت کنیم و به رویدادها پاسخ دهیم بدون اینکه اجازه دهیم رواننژندان در ما بهتر شوند.