یادگیری بینش چیست؟ (تعریف و نظریه)

 یادگیری بینش چیست؟ (تعریف و نظریه)

Thomas Sullivan

یادگیری بینش نوعی یادگیری است که به طور ناگهانی و در یک لحظه اتفاق می افتد. این همان لحظات "a-ha" است، لامپ‌هایی که مردم معمولاً مدت‌ها پس از رها کردن یک مشکل دریافت می‌کنند.

این باور وجود دارد که یادگیری بینش پشت بسیاری از اختراعات، اکتشافات و راه‌حل‌های خلاقانه در طول تاریخ بوده است.

در این مقاله، آنچه در پشت آن لحظات "a-ha" نهفته است را بررسی خواهیم کرد. ما به نحوه یادگیری، نحوه حل مسائل و چگونگی تناسب بینش با تصویر حل مسئله نگاه خواهیم کرد.

یادگیری انجمنی در مقابل یادگیری بینشی

روانشناسان رفتاری در اواسط دهه بیستم قرن تئوری های خوبی در مورد چگونگی یادگیری ما از طریق تداعی ارائه کرده بود. کار آنها عمدتاً بر اساس آزمایش‌های ثورندایک بود، جایی که او حیوانات را در یک جعبه پازل با اهرم‌های زیادی در داخل قرار داد.

برای خارج شدن از جعبه، حیوانات باید اهرم سمت راست را می‌زدند. حیوانات قبل از اینکه بفهمند کدام یک در را باز کرده است، به طور تصادفی اهرم ها را حرکت دادند. این یادگیری انجمنی است. حیوان حرکت اهرم سمت راست را با باز شدن در مرتبط کرد.

همانطور که ثورندایک آزمایش ها را تکرار می کرد، حیوانات در کشف اهرم سمت راست بهتر و بهتر می شدند. به عبارت دیگر، تعداد آزمایشات مورد نیاز حیوانات برای حل مشکل به مرور زمان کاهش یافت.

روانشناسان رفتاری به دلیل عدم توجه به فرآیندهای شناختی بدنام هستند. در تورندایک،نقطه ها را بدون بلند کردن خودکار یا عقب انداختن یک خط به هم بپیوندید. راه حل زیر

از آن زمان، هر بار که با مشکل مواجه شدم، توانستم آن را تنها در چند آزمایش حل کنم. اولین باری که آزمایش های زیادی برای من انجام شد، و شکست خوردم.

توجه داشته باشید که آنچه از لحظه "a-ha" خود آموخته بودم این بود که چگونه به طور متفاوت به مشکل برخورد کنم. من خود مشکل را بازسازی نکردم، فقط رویکردم به آن را تغییر دادم. راه حل را حفظ نکردم من فقط راه درست را می‌دانستم.

وقتی راه درست را می‌دانستم، با وجود اینکه نمی‌دانستم راه‌حل دقیقاً چگونه به نظر می‌رسد، هر بار در چند آزمایش آن را حل می‌کردم.

این برای بسیاری از مشکلات پیچیده در زندگی صادق است. اگر مشکلی آزمایش های زیادی را برای شما به همراه دارد، شاید باید قبل از شروع بازی با سایر قطعات پازل، نحوه برخورد با آن را تجدید نظر کنید.

راه حل مشکل 9 نقطه.

مراجع

  1. Ash, I. K., Jee, B. D., & وایلی، جی (2012). بررسی بینش به عنوان یادگیری ناگهانی. مجله حل مسئله ، 4 (2).
  2. والاس، جی (1926). هنر اندیشه. J. Cape: London.
  3. Dodds, R. A., Smith, S. M., & وارد، تی بی (2002). استفاده از سرنخ های محیطی در طول جوجه کشی مجله پژوهشی خلاقیت ، 14 (3-4)، 287-304.
  4. Hélie, S., & Sun, R. (2010). جوجه کشی، بینش و حل خلاقانه مسئله: یک نظریه یکپارچه و یک پیوندگرامدل. بررسی روانشناختی ، 117 (3)، 994.
  5. باودن، ای. ام.، جونگ-بیمن، ام.، فلک، جی.، و آمپر; کونیوس، جی (2005). رویکردهای جدید برای ابهام زدایی از بینش. روندها در علوم شناختی ، 9 (7)، 322-328.
  6. Weisberg, R. W. (2015). به سوی یک نظریه یکپارچه بینش در حل مسئله. تفکر & استدلال ، 21 (1)، 5-39.
آزمایش‌های پاولوف، واتسون و اسکینر، آزمودنی‌ها چیزهایی را صرفاً از محیط خود می‌آموزند. هیچ کار ذهنی جز تداعی وجود ندارد.

روانشناسان گشتالت، از سوی دیگر، مجذوب این بودند که چگونه مغز می تواند یک چیز را به طرق مختلف درک کند. آنها از توهمات نوری مانند مکعب برگشت پذیر نشان داده شده در زیر الهام گرفتند که به دو طریق قابل درک است. . روانشناسان گشتالت با توجه به علاقه آنها به ادراک (یک فرآیند شناختی)، به نقشی که شناخت در یادگیری می تواند ایفا کند علاقه مند بودند.

در کنار کوهلر آمد که مشاهده کرد که میمون ها پس از مدتی نتوانستند مشکلی را حل کنند. ، بینش های ناگهانی داشت و به نظر می رسید که راه حل را پیدا کرده است.

به عنوان مثال، برای رسیدن به موزهایی که دور از دسترس بودند، میمون ها در یک لحظه بینش، دو چوب را به هم وصل کردند. برای رسیدن به دسته‌ای از موز که از سقف آویزان شده بودند، جعبه‌هایی را روی هم قرار دادند.

واضح است که در این آزمایش‌ها، حیوانات مشکلات خود را با یادگیری تداعی حل نکردند. برخی از فرآیندهای شناختی دیگر در جریان بود. روانشناسان گشتالت آن را یادگیری بینش نامیدند.

میمون ها یاد نگرفتند که مشکلات را صرفاً از طریق ارتباط یا بازخورد از محیط حل کنند. آنها از استدلال یا آزمون و خطای شناختی استفاده کردند(برخلاف آزمون و خطای رفتارگرایی رفتارگرایی) تا به راه حل برسیم. ما مشکلات را حل می کنیم وقتی با مشکلی مواجه می شویم، یکی از شرایط زیر ممکن است رخ دهد:

1. مشکل آسان است

هنگامی که با مشکلی مواجه می شویم، ذهن ما به دنبال مشکلات مشابهی است که در گذشته با آن مواجه بوده ایم. سپس راه‌حل‌هایی را که در گذشته ما مؤثر بوده‌اند، برای مشکل فعلی اعمال می‌کند.

ساده‌ترین مشکل برای حل مشکلی است که قبلاً با آن مواجه شده‌اید. ممکن است برای حل آن فقط چند آزمایش یا فقط یک آزمایش از شما لازم باشد. شما هیچ بینشی را تجربه نمی کنید. شما با استدلال یا تفکر تحلیلی مشکل را حل می کنید.

2. مشکل سخت تر است

احتمال دوم این است که مشکل کمی سخت تر است. احتمالاً در گذشته با مشکلات مشابه، اما نه خیلی مشابه مواجه شده اید. بنابراین، راه‌حل‌هایی را که در گذشته برای شما مفید بوده‌اند، برای مشکل فعلی اعمال می‌کنید.

اما، در این مورد، باید بیشتر فکر کنید. شما باید عناصر مشکل را مجدداً تنظیم کنید یا مشکل یا رویکرد خود را برای حل آن بازسازی کنید.

در نهایت، آن را حل می کنید، اما در آزمایش های بیشتری نسبت به مورد قبلی مورد نیاز بود. در این مورد احتمال بیشتری نسبت به مورد قبلی دارید.

3. مشکل پیچیده است

این جایی است که مردم بیشتر تجربه می کنندبینش، بصیرت، درون بینی. هنگامی که با یک مشکل بد تعریف شده یا پیچیده روبرو می شوید، تمام راه حل هایی را که می توانید از حافظه استخراج کنید خسته می کنید. شما به دیوار برخورد می کنید و نمی دانید چه کاری انجام دهید.

شما مشکل را رها می کنید. بعداً، وقتی کاری غیرمرتبط با مشکل را انجام می‌دهید، در ذهن شما چشم‌اندازی از بینش ظاهر می‌شود که به شما کمک می‌کند مشکل را حل کنید.

ما معمولاً چنین مشکلاتی را پس از حداکثر تعداد آزمایش حل می‌کنیم. هر چه آزمایش های بیشتری برای حل یک مشکل انجام شود، بیشتر باید عناصر یک مشکل را مرتب کنید یا آن را بازسازی کنید.

اکنون که تجربه بینش را زمینه سازی کرده ایم، اجازه دهید مراحل مربوط به یادگیری بینش را بررسی کنیم. .

مراحل یادگیری بینش

نظریه تجزیه مرحله ای والاس2 بیان می کند که تجربه بینش شامل مراحل زیر است:

1. آمادگی

این مرحله تفکر تحلیلی است که در آن فرد حل کننده با استفاده از منطق و استدلال انواع رویکردها را برای حل یک مسئله امتحان می کند. اگر راه حل پیدا شود، مراحل بعدی رخ نمی دهد.

اگر مشکل پیچیده باشد، مشکل گشا گزینه های خود را تمام می کند و نمی تواند راه حلی بیابد. آنها احساس ناامیدی می کنند و مشکل را رها می کنند.

2. جوجه کشی

اگر تا به حال مشکل دشواری را رها کرده اید، حتماً متوجه شده اید که در پشت ذهن شما باقی می ماند. همینطور کمی ناامیدی و کمی بد خلقی. در طول دوره نهفتگی، شما توجه زیادی به آن نمی کنیدمشکل شماست و در فعالیت های معمول دیگر شرکت کنید.

این دوره می تواند از چند دقیقه تا چندین سال طول بکشد. مطالعات نشان داده است که این دوره احتمال یافتن راه حل را افزایش می دهد.3

3. بصیرت (اشراق)

بصیرت زمانی رخ می دهد که راه حل به طور خود به خود در تفکر آگاهانه تجلی یابد. این ناگهانی بودن مهم است. به نظر می رسد یک جهش به سمت راه حل است، نه رسیدن آهسته و گام به گام به آن مانند تفکر تحلیلی.

4. راستی‌آزمایی

راه‌حلی که از طریق بینش به دست می‌آید ممکن است درست باشد یا نباشد، بنابراین نیاز به آزمایش دارد. تأیید راه حل، دوباره، یک فرآیند مشورتی مانند تفکر تحلیلی است. اگر راه حلی که از طریق بینش یافت می شود نادرست است، مرحله آماده سازی تکرار می شود.

می دانم به چه فکر می کنید:

«همه چیز خوب و شیک است- مراحل و همه چیز . اما دقیقاً چگونه بینش به دست می آوریم؟"

بیایید یک لحظه در مورد آن صحبت کنیم.

نظریه تعامل صریح- ضمنی (EII)

یک نظریه جالب ارائه شده به توضیح دهید که چگونه بینش را به دست می آوریم، نظریه تعامل آشکار- ضمنی (EII) است. 4

این نظریه بیان می کند که یک تعامل دائمی بین فرآیندهای خودآگاه و ناخودآگاه ما اتفاق می افتد. ما به ندرت هنگام تعامل با جهان کاملاً آگاه یا ناخودآگاه هستیم.

پردازش آگاهانه (یا صریح) عمدتاً شامل پردازش مبتنی بر قانون است که مجموعه خاصی از مفاهیم را فعال می کند.در حین حل مسئله.

وقتی مشکلی را به صورت تحلیلی حل می کنید، آن را با رویکردی محدود بر اساس تجربه خود انجام می دهید. نیمکره چپ مغز این نوع پردازش را انجام می دهد.

پردازش یا شهود ناخودآگاه (یا ضمنی) نیمکره راست را درگیر می کند. هنگامی که در تلاش برای حل یک مشکل هستید، طیف گسترده ای از مفاهیم را فعال می کند. این به شما کمک می کند تا به تصویر بزرگ نگاه کنید.

مثلاً وقتی دوچرخه سواری را برای اولین بار یاد می گیرید، مجموعه ای از قوانین به شما داده می شود که باید رعایت کنید. این کار را بکنید و آن کار را نکنید. ذهن خودآگاه شما فعال است. بعد از اینکه این مهارت را آموختید، بخشی از حافظه ناخودآگاه یا ضمنی شما می شود. به این امر ضمنی می گویند.

وقتی همان اتفاق برعکس می افتد، ما تبیین یا بینش داریم. یعنی زمانی که پردازش ناخودآگاه اطلاعات را به ضمیر خودآگاه منتقل می کند، بینش به دست می آوریم.

در حمایت از این نظریه، مطالعات نشان داده اند که درست قبل از داشتن بینش، نیمکره راست سیگنالی را به نیمکره چپ می فرستد.

منبع:Hélie & Sun (2010)

شکل بالا به ما می گوید که وقتی شخصی مشکلی را رها می کند (یعنی پردازش آگاهانه را مهار می کند)، ناخودآگاه او همچنان سعی می کند برای رسیدن به راه حل، ارتباطات انجمنی برقرار کند.

وقتی راه حل مناسب را پیدا کرد. اتصال - voila! بینش در ذهن خودآگاه ظاهر می شود.

توجه داشته باشید که این ارتباط ممکن است خود به خود در ذهن یابرخی از محرک های خارجی (یک تصویر، صدا یا یک کلمه) ممکن است آن را تحریک کند.

مطمئنم شما یکی از آن لحظاتی را تجربه کرده اید یا مشاهده کرده اید که در حال صحبت با یک مشکل گشا هستید و چیزی که شما گفتید بینش او را تحریک کرده است. آنها به طرز خوشایندی متعجب به نظر می رسند، گفتگو را کنار می گذارند و برای حل مشکل خود عجله می کنند.

بینش های بیشتر در مورد ماهیت بینش

بصیرت بیشتر از آنچه در مورد آن بحث کردیم وجود دارد. به نظر می رسد، این دوگانگی بین حل مسئله تحلیلی و حل مسئله بینشی همیشه پابرجا نیست.

گاهی اوقات می توان از طریق تفکر تحلیلی به بینش رسید. در موارد دیگر، برای تجربه بینش نیازی نیست که مشکلی را رها کنید. ، می خواهم حل مسئله را به عنوان رفتن از نقطه A (اولین مواجهه با مشکل) به نقطه B (حل مسئله) در نظر بگیرید.

تصور کنید که بین نقاط A و B، قطعات پازل همه پراکنده شده اند. دور و بر. چیدمان این قطعات به شیوه ای درست شبیه حل مشکل است. شما یک مسیر از A به B ایجاد کرده اید.

اگر با یک مشکل آسان مواجه شدید، احتمالاً مشکل مشابهی را در گذشته حل کرده اید. برای حل مشکل فقط باید چند قطعه را به ترتیب درست بچینید. الگوی قرار گرفتن قطعات در کنار هم به راحتی قابل تشخیص است.

این تنظیم مجدد قطعاتتفکر تحلیلی.

همچنین ببینید: نحوه عملکرد مکانیسم های روانشناختی تکامل یافته

تقریبا همیشه، زمانی که با یک مشکل پیچیده روبرو هستید، بینش تجربه می شود. وقتی مشکل پیچیده است، باید زمان زیادی را صرف تنظیم مجدد قطعات کنید. شما باید آزمایش های زیادی انجام دهید. شما با قطعات بیشتری بازی می کنید.

اگر نتوانید مشکل را حل کنید در حالی که قطعات زیادی را به هم می زنید، منجر به ناامیدی می شود. اگر ادامه دهید و مشکل را رها نکنید، ممکن است بینشی را تجربه کنید. بالاخره الگویی برای قطعات پازل پیدا کردید که می تواند شما را از A به B هدایت کند.

این احساس یافتن یک الگوی راه حل برای یک مشکل پیچیده، صرف نظر از اینکه مشکل را رها کنید، بینش ایجاد می کند.

به احساس بینش فکر کنید. خوشایند، هیجان انگیز است و باعث آرامش می شود. اساساً تسکین ناامیدی آشکار یا پنهان است. خیالتان راحت است زیرا احساس می‌کنید یک الگوی راه‌حل برای یک مشکل پیچیده پیدا کرده‌اید، یک سوزن در انبار کاه.

وقتی مشکل را رها می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد؟

همانطور که نظریه EII توضیح می‌دهد، این احتمال وجود دارد که غربال کردن قطعات پازل را در فرآیند ضمنی به ذهن ناخودآگاه خود بسپارید. همانطور که بعد از مدتی دوچرخه سواری را به ناخودآگاه خود می سپارید.

این همان چیزی است که احتمالاً مسئول احساس مشکلی است که در پس ذهن شما باقی مانده است.

0>زمانی که درگیر فعالیت های دیگری هستید، ناخودآگاه دوبارهچیدمان قطعات پازل از قطعات بیشتری نسبت به آنچه می توانستید آگاهانه استفاده کنید استفاده می کند (فعال سازی طیف وسیعی از مفاهیم توسط نیمکره راست).

وقتی ناخودآگاه شما تنظیم مجدد را انجام می دهد و معتقد است که به یک راه حل رسیده است- روش حرکت از A به B- لحظه "a-ha" را دریافت می کنید. این تشخیص الگوی راه حل پایان یک دوره طولانی ناامیدی را نشان می دهد.

اگر متوجه شدید که الگوی راه حل واقعاً مشکل را حل نمی کند، به مرتب کردن مجدد قطعات پازل بازگردید.

2>ساختار مجدد رویکرد، نه مشکل

روانشناسان گشتالت پیشنهاد کردند که دوره نهفتگی به حل کننده کمک می کند تا مشکل را بازسازی کند، یعنی خود مسئله را به گونه ای متفاوت ببیند.

در ما قیاس قطعات پازل، قطعات به عناصر مسئله، خود مسئله و همچنین رویکرد برای حل مسئله اشاره دارند. بنابراین، هنگامی که قطعات پازل را دوباره مرتب می‌کنید، ممکن است یک یا چند مورد از این کارها را انجام دهید.

همچنین ببینید: تعصب Actorobserver در روانشناسی

برای برجسته کردن تفاوت بین بازسازی خود مشکل و تغییر فقط رویکرد، می‌خواهم مثالی را بیان کنم. از تجربه شخصی.

مشکل 9 نقطه ای یک مشکل بینش معروف است که از شما می خواهد خارج از چارچوب فکر کنید. وقتی پدرم برای اولین بار این مشکل را به من نشان داد، من بی خبر بودم. فقط نتونستم حلش کنم سپس او در نهایت راه حل را به من نشان داد و من یک لحظه "a-ha" داشتم.

با استفاده از 4 خط مستقیم،

Thomas Sullivan

جرمی کروز یک روانشناس و نویسنده با تجربه است که به کشف پیچیدگی های ذهن انسان اختصاص دارد. جرمی با اشتیاق به درک پیچیدگی‌های رفتار انسانی، بیش از یک دهه است که به طور فعال در تحقیق و تمرین شرکت داشته است. او دارای مدرک دکتری است. در روانشناسی از یک موسسه مشهور، جایی که او در روانشناسی شناختی و عصب روانشناسی تخصص داشت.جرمی از طریق تحقیقات گسترده خود بینش عمیقی نسبت به پدیده های روانشناختی مختلف از جمله حافظه، ادراک و فرآیندهای تصمیم گیری ایجاد کرده است. تخصص او همچنین در زمینه آسیب شناسی روانی با تمرکز بر تشخیص و درمان اختلالات سلامت روان گسترش می یابد.اشتیاق جرمی به اشتراک گذاری دانش باعث شد تا او وبلاگ خود را با نام «درک ذهن انسان» تأسیس کند. او قصد دارد با گردآوری مجموعه وسیعی از منابع روانشناسی، بینش های ارزشمندی را در مورد پیچیدگی ها و تفاوت های ظریف رفتار انسانی در اختیار خوانندگان قرار دهد. از مقالات تامل برانگیز گرفته تا نکات کاربردی، جرمی یک پلتفرم جامع برای هر کسی که به دنبال افزایش درک خود از ذهن انسان است ارائه می دهد.جرمی علاوه بر وبلاگ خود، زمان خود را نیز به تدریس روانشناسی در یک دانشگاه برجسته اختصاص می دهد و ذهن روانشناسان و محققان مشتاق را پرورش می دهد. سبک تدریس جذاب و تمایل واقعی او برای الهام بخشیدن به دیگران، او را به استادی بسیار محترم و مورد تقاضا در این زمینه تبدیل کرده است.مشارکت جرمی در دنیای روانشناسی فراتر از دانشگاه است. او مقالات تحقیقاتی متعددی را در مجلات معتبر به چاپ رسانده و یافته های خود را در کنفرانس های بین المللی ارائه کرده و در توسعه این رشته مشارکت داشته است. جرمی کروز با فداکاری قوی خود برای پیشبرد درک ما از ذهن انسان، همچنان به الهام بخشیدن و آموزش خوانندگان، روانشناسان مشتاق و محققان همکار در سفرشان به سوی کشف پیچیدگی های ذهن ادامه می دهد.