چرا زندگی اینقدر بد است؟
فهرست مطالب
در ذهن فردی که میگوید زندگیاش بد است، چه میگذرد؟
آیا زندگیاش واقعاً بد است یا منفی است؟
در این مقاله چیزهای زیادی برای روشن شدن وجود دارد. . بیایید شروع کنیم.
بیایید با اصول اولیه شروع کنیم. مانند سایر موجودات، انسانها نیازهای اصلی بیولوژیکی بقا و تولیدمثل را دارند.
به عبارت متفاوت، انسانها می خواهند در شغل، سلامت و روابط خود خوب باشند. دیگران از چندین حوزه (گاهی اوقات 7) زندگی صحبت می کنند، اما من دوست دارم آن را ساده نگه دارم: شغل، سلامت، و روابط (CHR).
همچنین ببینید: تفاوت های ارتباطی بین جنسیت هااگر کمبودهایی در این زمینه های زندگی وجود داشته باشد، ما را به شدت ناراضی می کند، و ما معتقدیم که زندگی ما بد است. وقتی در این زمینه های زندگی پیشرفت می کنیم، احساس خوشبختی می کنیم.
نمونه های کمبود
نقص در شغل:
- ناتوانی در یافتن شغل
- اخراج شدن
- از دست دادن کسب و کار
نقص سلامت:
- بیمار شدن
- مشکلات سلامت روان
نقص در روابط:
- جدایی
- طلاق
- بیگانگی
- تنهایی
- بی دوستی
هر سه حوزه زندگی به یک اندازه مهم هستند. کمبود در هر یک از این بخشهای زندگی باعث اختلال و ناراحتی جدی روانی میشود.
مغز ما اساساً ماشینی است که برای کنترل این مناطق زندگی تکامل یافته است. وقتی کمبودی را در یک یا چند ناحیه تشخیص میدهد، از ناراحتی و درد به ما هشدار میدهد.
درد ما را به انجام کاری و بهبود وضعیت خود برمیانگیزد.CHR.
مغز زمان، انرژی و منابع ما را به نحو احسن تخصیص میدهد تا هیچ یک از حوزههای زندگی خیلی کم نشوند.
همه بخشهای زندگی بر یکدیگر تأثیر میگذارند، اما سلامت روان در درجه اول اهمیت قرار دارد. هنگامی که کمبودهایی در زمینه های زندگی، از جمله کمبود در سلامت روان وجود دارد، تأثیر می گذارد.در مقاله قبلی در مورد زندگی مشترک، من از تشبیه سطل استفاده کردم. سه حوزه زندگی خود را به عنوان سطل هایی در نظر بگیرید که باید تا حد مشخصی پر شوند.
شما فقط یک ضربه دارید و مغز شما آن ضربه را کنترل می کند. ضربه شما زمان، انرژی و منابع شماست. هرچه یک سطل را بیشتر پر کنید، بیشتر سطل های دیگر را نادیده می گیرید.
اگر بیش از حد روی یک سطل تمرکز کنید، سطل ها تخلیه می شوند زیرا سطل ها نشتی دارند و باید دائماً پر شوند. سرعت پر شدن سطل ها باید بیشتر از میزان نشتی باشد (ببخشید مهندس من).
بنابراین باید آنها را بچرخانید تا همه آنها به سطوح مناسبی پر شوند.
این دلیل اصلی پیچیده شدن زندگی است.
شما بیش از حد روی شغل خود تمرکز کنید و ببینید که روابط و سلامت شما از بین می رود. شما بیش از حد بر سلامت تمرکز می کنید و شغل و روابط شما آسیب می بیند. شما بیش از حد بر روابط خود تمرکز می کنید. شغل و سلامت شما در حد مطلوب نیست.
اگر روی هر سه حوزه زندگی تمرکز کنید، خود را لاغر می کنید. مطمئناً در همه زمینه ها متوسط خواهید بود، اما احتمالاً در هر سه مورد استثنایی نخواهید بود. آن بالا استباید تصمیم بگیرید که چه چیزی و تا چه حد حاضر به قربانی کردن هستید.
نیازهای شخصیتی
ما لایه ای از نیازهای شخصیتی را در کنار نیازهای بیولوژیکی خود داریم. شش نیاز اصلی شخصیت عبارتند از:
- قطعیت
- عدم اطمینان
- اهمیت
- ارتباط
- رشد
- مشارکت
بر اساس تجربیات دوران کودکیتان، شما در این نیازهای شخصیتی تداعیهای مثبت یا کمبودهایی داشتید. بنابراین، در بزرگسالی، بیشتر به سمت برخی از این سطل ها متمایل می شوید. بله، اینها هم سطل هایی هستند که باید پر کنید.
به عنوان مثال، رشد و پیشرفت شخصی ممکن است برای شما بزرگ باشد زیرا در گذشته احساس ناکافی یا ناامنی می کردید.
برای شخصی در غیر این صورت، اهمیت و مرکز توجه بودن ممکن است سطل بزرگی باشد زیرا در کودکی دائماً مورد توجه قرار می گرفت. آنها ارتباط مثبتی با توجه طلبی دارند.
اگر دقت کنید، نیازهای شخصیتی ما واقعاً به نیازهای بیولوژیکی ما خلاصه می شود. اهمیت، ارتباط و مشارکت همه در مورد روابط است. اطمینان (امنیت)، عدم اطمینان (ریسک پذیری) و رشد، شانس بقای ما را افزایش می دهد.
تجارب گذشته ما توضیح می دهد که چرا برخی از ما بیشتر به یک حوزه زندگی تمایل داریم تا حوزه دیگر. انجام این کار داشتن ارزش های اصلی نامیده می شود. داشتن ارزش، بنا به تعریف، به معنای برتری دادن یک چیز بر چیز دیگر است.
و ترجیح دادن یک چیز بر چیز دیگر ناگزیر به ایجاد کسری دریکی دیگر. از آنجایی که ذهن برای تشخیص کاستی ها طراحی شده است، حتی اگر به ارزش های خود پایبند باشید، ناراضی خواهید بود.
همچنین ببینید: همه ما تکامل یافته ایم تا شکارچی باشیماگر این کار را نکنید احتمالاً ناراضی تر خواهید بود.
به یاد داشته باشید، چیزهایی که برای شما ارزش قائل هستید سطل های بزرگتری برای پر کردن هستند. اگر یک سطل بزرگتر را پر نکنید، بیشتر از پر کردن سطل کوچکتر آسیب خواهد دید.
متاسفانه، ذهن آنقدرها به سطل های پر اهمیت نمی دهد. فقط به موارد پر نشده اهمیت می دهد. حتی اگر در یک زمینه زندگی فوقالعاده خوب عمل کنید، دائماً شما را در مورد کمبودها در سایر زمینهها آگاه میکند.
بنابراین، ناراحتی حالت پیشفرض در انسان است.
ما طبیعتاً تمرکز میکنیم. در مورد جایی که میخواهیم برویم، نه اینکه چقدر پیشرفت کردهایم.
با تبدیل شدن به یک متفکر واقعگرا
وقتی میشنوم مردم میگویند:
من زندگی می کنم که من می خواهم.»
نه، شما به گونه ای زندگی می کنید که نیازهای بیولوژیکی و شخصیتی شما برنامه ریزی کرده است. اگر ارزشهایی دارید، چرا نمیپرسید که آن ارزشها از کجا آمدهاند؟
با درک اینکه چرا ما اینگونه هستیم، به وضوح در مورد آنچه باید و نباید انجام دهیم، میشویم.
0>آیا با دانستن اینکه ذهن شما همیشه به جای چیزهایی که به دست آورده اید، روی کمبودها تمرکز می کند، احساس آرامش نمی کنید؟
من انجام می دهم. من سعی نمی کنم مثبت فکر کنم یا یک دفترچه سپاسگزاری داشته باشم. اجازه دادم ذهن کار خود را انجام دهد. زیرا ذهن تمایل دارد کار خود را به خوبی انجام دهد. این محصول میلیون ها سال استتکامل.
بنابراین وقتی بیش از حد روی کار تمرکز میکنم و ذهنم از من میخواهد که برای سلامتیام استراحت کنم، گوش میدهم.
به ذهنم اجازه میدهم از ضربهام به بهترین شکل ممکن استفاده کند. . من شیر آب را از دست ذهنم نمی گیرم و فریاد نمی زنم: "من هر کاری می خواهم انجام می دهم." زیرا آنچه من می خواهم و آنچه ذهن من می خواهد یکی است. ما متحد هستیم، نه دشمن.
این جوهره تفکر واقع بینانه است، چیزی که من به شدت توصیه می کنم.
مثبت اندیشان و منفی اندیشان هر دو تمایل به جانبداری دارند. متفکران واقع گرا به طور مداوم بررسی می کنند که آیا ادراکات آنها با واقعیت همخوانی دارد یا نه، صرف نظر از مثبت یا منفی بودن آن واقعیت.
اگر زندگی شما بد است، ذهن شما کمبودهایی را در نیازهای CHR و/یا شخصیت شما تشخیص می دهد. آیا این کسری ها واقعی هستند؟ یا ذهن شما بیش از حد کاستی ها را تشخیص می دهد؟
اگر اولی است، باید برای بهبود حوزه زندگی که در آن عقب مانده اید گام بردارید. اگر دومی است، باید به ذهن خود اثبات کنید که زنگ نادرست به صدا در می آید.
مثال سناریو
سناریو 1
شما در حال جستجو در شبکه های اجتماعی هستید و می بینید که دوست دانشگاه شما در حالی که هنوز مجرد هستید ازدواج می کند . شما احساس بدی دارید زیرا ذهن شما کمبودی در روابط تشخیص داده است.
آیا کسری واقعی است؟
شما شرط می بندید که این کسری است! جستوجوی شریک زندگی راهحل خوبی برای این مشکل است.
سناریوی 2
شما با شریک زندگیتان تماس گرفتید و او تلفن شما را برنداشت. شما فکر می کنید که او عمدا تلاش می کندبرای نادیده گرفتن شما نادیده گرفته شدن توسط کسی که برای شما مهم است نقص در روابط است.
آیا این کمبود واقعی است؟
شاید. اما راهی برای اطمینان ندارید. شما کسری را فرض می کنید که ممکن است معتبر باشد یا نباشد. اگر او در یک جلسه باشد یا از تلفن خود دور باشد چه؟
سناریوی 3
بگویید که در حال یادگیری یک مهارت شغلی جدید هستید و پیشرفت نمی کنید. شما احساس بدی دارید زیرا ذهن شما کمبودی را در شغل شما تشخیص داده است.
آیا کسری واقعی است؟
خب، بله، اما کاری وجود دارد که می توانید برای خاموش کردن زنگ خطر در ذهن خود انجام دهید. می توانید به خود یادآوری کنید که شکست بخشی از فرآیند یادگیری است. میتوانید نمونههایی از افرادی را ارائه کنید که در ابتدا شکست خوردند و در نهایت موفق شدند.
وقتی این کار را انجام میدهید، به حقایق و واقعیت پایبند باشید. شما واقعا نمی توانید ذهن خود را با تفکر مثبت فریب دهید. اگر می مکی، مک می کنی. تلاش برای متقاعد کردن ذهن خود در غیر این صورت فایده ای ندارد. با پیشرفت آن را ثابت کنید.
پذیرش واقعی
پذیرش واقعی زمانی اتفاق میافتد که ذهن شما بداند هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید تا وضعیت خود را اصلاح کنید. تمام هدف غم و اندوه و زنگ خطر انگیزه دادن به شما برای اقدام است. وقتی واقعاً نمیتوانید هیچ اقدامی انجام دهید، سرنوشت خود را میپذیرید.
پذیرش آسان نیست زیرا ذهن شما را مجبور به انجام اقدامی برای بهبود وضعیتتان میکند.
«شاید باید این را امتحان کنید؟"
"شاید کار کند؟"
"چطور این را امتحان کنیم؟"
اینهرزنامههای مداوم ذهن را فقط زمانی میتوان متوقف کرد که واقعاً بفهمید کاری نمیتوانید انجام دهید.